۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

Maybe it's time for miracles


آناهید مرد!  خبر مرگش مثل خبر یک امتحان بی موقع به همین سادگی بین بچه ها دهن به دهن می گشت. چند ماه پیش بود که برای دیدنش به بیمارستان امام رفتم. اونقدر بابت پولی که برای کمک بهش جمع کرده بودیم تشکر کرد که دیگه خجالت می کشیدم به چشمهاش نگاه کنم. با ذوق از تعداد پلاکت هاش و اینکه شاید تا دو هفته دیگه برگرده خونه پیش بچه هاش حرف می زد. وقتی صحبت از خونه رفتن می شد چشم هاش برق می زد. حالا آناهید مرده به همین سادگی!

خبر مرگش دوباره برام حسی رو که توی سفر چند روزم به هند داشتم زنده کرد. اینکه چرا؟! دلیل این همه تفاوت و تبعیض مادرزاد چیه؟! برای من کافر قبول اینکه خدایی وجود نداره خیلی راحت تر از تصور خداییه که حتی ککشم از این همه تبعیض نمی گزه! خدایی که اینقدر بی انصافه! این صراحتمو از دیدن زخم های چرکی پای نوزادی دارم که مادرش جلوی صورتم تکون می داد تا پول خردی کف دستش بذارم از دیدن...!!!  به قول یکی تا کی نونمون رو بزنیم توی خون و بگیم خدا داره امتحان می کنه بابا توی دانشگاهشم آخر ترم یه امتحان می گیرن و ...

 خیلی دلم پره!

۲ نظر:

درآستانه گفت...

درود!
به گمان من اما اين تبعيض ها را خود انسان ها ساخته اند...

رژین گفت...

مرگ آناهید چیزی نبود که دست من و تو باشه.مرگ با همه ی تلخی و گزندگیش بخشی از زندگی و باید قبولش کرد.خیلی ناراحت کننده بود...ولی حداقل میتونیم از این خوشحال باشیم که کاری که میتونستیم براش کردیم!میخوام برات یک شعر از شاملو بنویسم:
نه...
هرگز شب را باور نکردم...چرا که...
در فراسوی دهلیزش...
به امید دریچه ای...
دل بسته بودم