۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

زنان كوچك

رنگ هاي شاد لباس شون, صورت خندون و شيطنتشون نگاه هر عابری رو جذب خودش مي كرد. سعي كردم سر صحبت را باهاشون باز كنم. اول از اسم ها و سنشون و بعد از هر دري حرف زدم تا موقعي كه ديگه بدون خجالت به چشم هام نگاه مي كردن و جوابم را مي دادن. دوستم پرسيد: كجايي اين؟ دخترك تند جواب داد ايراني!
لبخند زدم چون حس كودكانه جوابش رو دوست داشتم. حاضر جوابي بچه گونش برام شيرين بود اما تا موقعي كه فهميدم حاضرجوابي دخترك از بچگي نيست از بلوغيه كه خيلي زود دخترك را دچار خودش كرده. جوابي كه براي پنهان كردن افغاني بودنشون خيلي زود داده شد هيچ حس شيرين كودكانه اي نداشت تنها تلخي زندگي را نشان مي داد كه خيلي بيشتر از سن دخترك بهش رو نشون داده بود. تازه تونستم زخم هاي صورت انيس را ببينم.  تازه متوجه  موهاي به هم چسبيده و صورت هاي خاك گرفتشون شدم. ديگه نتونستم لبخند بزنم.