۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

کشور گاندی


درد من تنهایی نیست بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت بی عرضگی را صبر و با لبخندی بر لب این  حماقت را حکمت خداوند می نامند!
مهاتما گاندی

پ.ن 1: دلم برای هند مردمش سادگیش و زیباییش تنگ شده! واسه ساری پوشیدن و فیل سواری و رقصیدن!  واسه اینترنت بدون فیلترش! برای همسفرایی که کنارشون بیشتر از هر فامیل نزدیکی خندیدم و لذت بردم!

پ.ن 2: دلم واسه اون پسر جوون راننده تاکسی تنگ شده که با سادگی و بدون مقدمه ازم پرسید ایرانیم یا اروپایی (؟!) و وقتی فهمید ایرانیم از حسش به اروپایی ها و اینکه اونها چقدر با غرور به ما نگاه می کنن و اینکه این نگاه ها چقدر اون رو آزار می ده حرف زد! 





۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

Maybe it's time for miracles


آناهید مرد!  خبر مرگش مثل خبر یک امتحان بی موقع به همین سادگی بین بچه ها دهن به دهن می گشت. چند ماه پیش بود که برای دیدنش به بیمارستان امام رفتم. اونقدر بابت پولی که برای کمک بهش جمع کرده بودیم تشکر کرد که دیگه خجالت می کشیدم به چشمهاش نگاه کنم. با ذوق از تعداد پلاکت هاش و اینکه شاید تا دو هفته دیگه برگرده خونه پیش بچه هاش حرف می زد. وقتی صحبت از خونه رفتن می شد چشم هاش برق می زد. حالا آناهید مرده به همین سادگی!

خبر مرگش دوباره برام حسی رو که توی سفر چند روزم به هند داشتم زنده کرد. اینکه چرا؟! دلیل این همه تفاوت و تبعیض مادرزاد چیه؟! برای من کافر قبول اینکه خدایی وجود نداره خیلی راحت تر از تصور خداییه که حتی ککشم از این همه تبعیض نمی گزه! خدایی که اینقدر بی انصافه! این صراحتمو از دیدن زخم های چرکی پای نوزادی دارم که مادرش جلوی صورتم تکون می داد تا پول خردی کف دستش بذارم از دیدن...!!!  به قول یکی تا کی نونمون رو بزنیم توی خون و بگیم خدا داره امتحان می کنه بابا توی دانشگاهشم آخر ترم یه امتحان می گیرن و ...

 خیلی دلم پره!